پیمان
اگر کنارتان باشم
یا در آب های سرگردان
بادبان به باد ِ آوارگی داده باشم
از شاخ و برگ درخت ِ اندوهتان
سر پناهی بنا می نهم
تا در آن بنشینم و به دیدارتان بیندیشم
چرا که نمی خواهم
نمی خواهم حتا با این همه آوارگی
فراموشتان کنم
** ** ** **
تقدیم به ملت رنج دیدۀ ایران
آفتاب ِ فردا
میدانم در پس ِاین خوابها
یکی، خواب ِ بلند ِ مرگ خواهد بود
پس همان به
که از سر قناعت به اجاقی گرم و
بستری نرم درگذرم
تا در باد و برف زمستانی این چنین سرد
خانه نشین نباشم
چرا که اکنون دریافته ام
در پی رفتن ِ آفتاب ِ فردا
نمی توان
از کنار ِ این کوچ نشینان ِ ساده
بی سلام و بی لبخند گذشت
بهار برف ها که آب شوند
در حاشیۀ همین راه ِ دور و دراز
کودکانی زاده خواهند شد
* تا بر اقلیم شقایق و خیال ِ پروانه پادشاهی کنند
حال که میدانیم
به مرز بانگ ِ خروس رسیده ایم
بیا تا فرصتی هست
بیاد تمام پروانه های سوخته
شمعی بگیرانیم
*اقنباس از شعر نامه ها، سیدعلی صالحی
** ** ** **
حادثه
و آنگاه که خورشید برآمد
زمین را
رنگی سرخگونه بود
** ** ** **
خزان
نسیم دل انگیزی بودَش
گویی بهاریش بدنبال
چون به خویشتن باز نگریستم
ریشه در زمستانم بود
و
برگهای فرو ریخته
همه زرد
** ** ** **
استقامت
می گریزد به هرسو
کشتزار ِ گندم
در هر وزش نسیم
زین میان
تنها خوشه ایست
که چشم در چشم باد
خیره مانده
و لجوجانه بر ایستادن ِخویش
پای می فشارد
** ** ** **
بشارت
می گُسلد
سپیده، آرام آرام
زنجیرهای نامرئی شب را
از دستان کوچک ِ صبح
و خروسکان
با شریانهای بریده
طلوع فجری دیگر را
بشارت می دهند
|