در نگاهش
باران بود و درخت
در صدایش
پرواز بود و دشت
و همین مرا
به خوردن سیب ِ گناه
وسوسه کرد
** ** ** **
سوختن
باد در کشت زار
و پرندگانی که
مستانه می سرایند
در دوردست ها
برگی فرو می ریزد
و من اینجا
همچون شمعی لرزان
در گذرگاه نسیم
تا به انتها می سوزم
** ** *** **
هجران
گریز تو
جذامی ست
که مرا
اندک، اندک
آرام، آرام فرو می ریزد
بی که
در کاسۀ سفالین ِ جذامیان
عطش بودنت را
فرو نشانده باشم
** ** ** **
سکوت
حنجره ها را
یارای فریاد نیست
از خشکیدگی گلوها
و عشق
معنا نمی یابد
در بستری گناه آلود
که دو جسم غریزه را
فرو می نشانند
|