ما که در خشک سالی ها
طعم ملخ و شبدر را
چشیده ایم
بیهوده گمان بردیم
که در پس رگبار ِ تند باران
ریحان و یاسمن خواهد روئید
غافل از آن
که در قوس ِ تیره ای افق
رنگین کمان، فریبی بیش نبود
گناه از کَپرنشینان نبود
فال گیران خواب ِ مردگانمان را
وارونه تعبیر کردند
و ما چه ساده
چه به سادگی
در تقویم کهنۀ مُنجیان
بهار بی آغازی را
به پایکوبی برخاستیم
دیگر گریستنمان بیهوده است
کار از کار گذشته است
و باد ِ آفره
بر تشنگی خاک
پای به شادی میکوبد
نه! مگوئیدم به تماشای گورستان ها بنشینم
نه! مگوئیدم در اندوه ِ مردگان، غرقه شوم
نه! مگوئیدم از این همه بیراهه رفتن غبطه نخورم
نه این که گمان برید
حوصله ام نیست
یا از پی شوق بوئیدن ِ شقایق ها
در انعکاس مکرر این سراب ها بریده ام
یا از ادامۀ راه ، باز مانده ام
نه! نه
اگر این همه خسته ام
اگر این همه کم حوصله ام
بغضم همه از آن روست
که کاروان از سر ِ صداقت و امیدوار
از پی ساربانی
بی نشان و بی چراغ
راه را
به سوی بی راهۀ تاریخ رفته است
|