من
انسان ِ تحقیر شدۀ
دیوارهای اسطوره ای شرقم
با تن پوشی از جلبک های سبز
و جمجمه ای از سنگ های سیاه
آه شرق ِ سوخته
شرق ِ ویران
با دشت هایی نیمی آفتاب و
نیمه سایه
کودکانش را در گاهوارۀ بردگی می جنبانند
و وَرزاهای اخته اش
کشت زار ِ قهوه ای را
با بُغض و اندوه ِ هزاران سال اسارت
شخم میزنند
آی شرق ِ لگد مال
شرق سوخته
بگو
آیا تاکنون کسی
از بهر زیبایی
به تماشایت نشسته است؟
** ** ** **
نفرین شده
رویاهایم را امواج می ربایند
و دریا
هستی ام را به فراموشی می سپارد
و هر برگی که فرو می ریزد
زخمی ست بر روح ِ التیام نیافته ام
شاید من آن نفرین شده
به خاموشی و تشنگی
در ابدیتم
** ** ** **
خسته
شب با پردۀ سیاهش
فرا می رسد
و من
چنان
خسته ام
خسته
که خواب ِ سنگین
رام و آرام
چون پرندۀ کوچکی
در گودی ِ چشمانم
لانه میکند
|